واقع بینی مسلمانان در عرصه فرهنگ و تنگ نظری غرب
با مرور سریع تاریخ هزار سال گذشته درمی یابیم که تا حدود پانصد سال پیش، فرهنگ اسلام به عنوان یک فرهنگ عظیم، مسلط، فراگیر و فزاینده در سراسر جهان مطرح بوده است و مسلمانان با آگاهی که در سایه تعالیم نورانی اسلام یافته بودند، حرکت فرهنگی عظیمی را در دنیای اسلام و در سراسر گیتی به وجود آوردند. (1) مسلمانان «طلب علم» را واقعاً به عنوان فریضه می دانستند. جمله«طلب العلم فریضة» (2) یک شعار نبود، بلکه یک دستورالعمل مهم و سرمشقی بود که همه به آن عمل می کردند. در طول قرون اولیه، ضمن آنکه سربازان سلحشور اسلام، قدرت های نظامی دیگر کشورها را درهم می شکستند و جغرافیای سیاسی اسلام را گسترش می دادند؛ عالمان و اندیشمندان مسلمان ضمن بیان و تشریح احکام نورانی اسلام، همه ی علوم و فنون کشورهای فتح شده را می آموختند و آنها را با معارف اسلامی می آمیختند و این ترکیب زیبا را به عنوان علم و دانش و ارمغان نو، مفید و سازنده به سراسر جهان عرضه می کردند و منتشر می ساختند.
خدمات فرهنگی مسلمانان
در ارزیابی مرکز علمی بغداد در دوران خلفای عباسی می بینیم که آنچه در دانشگاه بغداد به عنوان مرکز علمی- اسلامی آن زمان تدریس می شد و همه علاقه مندان به علم نیز به آن مرکز روی می آوردند، مجموعه ای بود از شریعت، وحی، سنت، تفسیر و تطبیق آنها با شرایط زمان و خلاصه فرهنگ اسلام از یک طرف و همه آنچه مسلمانان از ایران، شمال افریقا، شمال مدیترانه به ویژه یونان و سایر مناطق جهان آموخته بودند از طرف دیگر؛ همه این علوم و تجربیات، در آنجا مورد بررسی و تدریس قرار می گرفت و تقریباً همه ی کتب مهم علمی و ادبی جهان در آن مقطع، به ویژه کتب یونانی و ایرانی توسط مسلمانان به زبان عربی برگردانده شد.این مسائل نشانگر آن است که اسلام دین علم است و مسلمانان سهم عمده ای در تکامل علوم بشری به عهده داشته اند. مسلمانان در پی انواع علوم و دانش بشری بودند و خوشبختانه همه ی علوم و فنون آن عصر را پرورش و رشد و توسعه دادند. برای آنکه بدانیم مسلمانان چه نقش مهمی را در این زمینه ایفا کرده اند، باید فلسفه ی یونان را با فلسفه اسلامی مقایسه کنیم تا ببینیم اندیشمندان و فلاسفه ی اسلامی چه سهم بزرگی را در تکامل آن ایفا نموده اند. اسفار را با آثاری که از ارسطو و افلاطون و امثال آنها به جای مانده است، مقایسه کنید. سخنان بوعلی را با آنچه در یونان مطرح بوده است، در نظر بگیرید. اینها نشانگر آن است که مسلمانان به علم و دانش عشق می ورزیدند و علوم و فنون را از اقصی نقاط عالم می آموختند و آنها را پرورش می دادند و منتشر می کردند.
اگر بگوییم دنیای غرب همه علوم و فنونی را که در اختیار دارد، حتی سبک و متد دانشگاه های خود را از مسلمانان اقتباس کرده است، سخن گزافی نگفته ایم. حتی سبک ساختمان دانشگاه های آکسفورد و کمبریج به سبک حوزه های دینی ماست. وقتی وارد دانشگاه کمبریج یا آکسفورد می شوید، احساس می کنید که به حوزه ی علمیه قم و مدرسه فیضیه رفته اید. همان شکل و شمایل، اتاق ها به شکل حجره های مدارس و دانشجویان همانند طلبه ها در کنار دانشکده ها و مدرس ها سکونت دارند. حتی این نکته جالب توجه است که همان طور که مدارس و حوزه های دینی قدیم ویژه مردان بود و معمولاً زن ها در مدارس دینی به عنوان طلبه مشغول تحصیل نمی شدند و درواقع حوزه های علمیه، ویژه آقایان بود؛ در دانشگاه آکسفورد و کمبریج هم ورود زن ممنوع بود. تا دهه 70 میلادی یعنی تا چند سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، ورود زن به دانشگاه کمبریج ممنوع و این دانشگاه مخصوص پسران بود. یعنی تا این حد، فرهنگ غرب تابع بوده است. وقتی به کتابخانه ها، آثار قرن های گذشته، حتی سبک ساختمان مراکز علمی آنها نگاه می کنید، روشن می شود دانشمندان اسلامی چه انقلاب بزرگی را در جهان به وجود آوردند و در علوم و فنون تا چه حد متبحر بودند.
بنابراین اسلام، دین علم، دین تعلیم و تربیت و دین پژوهش و تحقیق است. در طول حدود ده قرن اولیه از تاریخ اسلام ما این ویژگی را می بینیم که مسلمانان به عنوان حامل فرهنگ بزرگ جهانی به راحتی توان جذب علوم، دانش ها و تفکرهای مختلف اجتماعی و فلسفی را داشتند و مسلمانان جذب همه علوم و فنون، هضم آنها، پرورش و توسعه و سپس انتشار آنها را وظیفه خود می دانستند. متأسفانه یک وقفه، سکون و سکوت و یا به عبارت دیگر، یک عقبگردی در این سیصد، چهارصد سال اخیر در جوامع اسلامی حتی در حوزه ها مشاهده می شود. مسلمانانی که دارای جاذبه بسیار قوی بودند و همه علوم و فنون را از اقصی نقاط جهان به خوبی جذب می کردند، همه هنرها و تجارب بشری را جذب، تصحیح، پرورش و رشد می دادند و سپس همه آنها را به صورت تکامل یافته، تحویل جوامع بشری می دادند؛ یک مرتبه در یک مقطعی این جذب فراموش می شود و یک حالت گریزی از دانش و علوم تجربی و حتی نوعی حالت انزواطلبی مشاهده می گردد. حتی کار به جایی می رسد که در بعضی از مقاطع، در حوزه های دینی ما حتی درس فلسفه هم ممنوع و حرام می شود. درس عرفان هم که اساس و ریشه ی معرفت و قرب به حق است، منزوی می شود. البته دلایل این عقبگرد و علل و ریشه های آن نیاز به بحث جداگانه ای دارد. بنابراین، قرن ها اسلام به عنوان یک فرهنگ فراگیر و رشد دهنده ی همه علوم و فنون و هنر مطرح بود، ولی مسلمانان در سه چهار قرن اخیر با یک ایستایی و حتی نوعی عقبگرد مواجه شدند.
رابطه علم و فرهنگ
به طور طبیعی هر ملتی که تفوق علمی دارد، خود به خود نوعی تفوق فرهنگی هم دارد. درست است که فرهنگ معادل علم نیست و عرصه فرهنگ بسیار گسترده تر است، اما به هر حال آن ملتی که دارای دانش و تکنولوژی بالاتری است، خود به خود بخشی از فرهنگ را هم تصاحب کرده است. شما نمی توانید از نساجی دنیای خارج استفاده کنید، ولی از طراحی های آنها به هیچ عنوان استفاده نکنید! ممکن است بگویید از پارچه غرب باید استفاده کرد، ولی با طراحی های غرب باید مبارزه نمود. اما به صورت طبیعی وقتی پارچه اروپایی به سمت شرق سرازیر شد، طراحی لباس آنها هم به ما تحمیل گردید.وقتی ظروف غذا در کشور دیگر برای ما ساخته می شود، نوع غذای سفره ما هم به تدریج تغییر خواهد کرد؛ هرچند مدتی هم مقاومت شود. چقدر برخی از علما با قاشق و چنگال مبارزه کردند! ولی موفق نشدند و بالاخره قاشق و چنگال پیروز شد. برای اینکه نمی توان جلوی این گونه تحولات را گرفت. به هر حال قدم به قدم سنتِ غذا خوردن با دست عقب نشینی کرد و قاشق و چنگال به پیروزی رسید. ممکن است بگویید مسئله قاشق و چنگال اهمیتی ندارد، بهداشت از یک سمت، و راحت طلبی از سمت دیگر مردم را به قاشق و چنگال کشانده است، ولی به هر حال شما وقتی ظرف غذا و وسیله پخت غذا از غرب گرفتید، کم کم نحوه غذا خوردن و حتی نوع غذا هم به شما تحمیل خواهد شد. این همه ساندویچ فروشی و انواع نوشابه غربی از کجا آمده است؟ زمانی بود که در همین تهران مردم از ساندویچ و سوسیس و کالباس بدشان می آمد، ولی امروز یک غذای معمولی و عادی شده است. اینجا بحث حلال و حرام مطرح نیست، بحث تسلط یک فرهنگ مطرح است.
بنابراین، وقتی کشوری از لحاظ علم و تکنولوژی و اقتصاد تفوق پیدا می کند، تفوق فرهنگی هم در بسیاری از بخش ها خواهد داشت. همین سالن، صندلی و تریبون را فرهنگ غرب به ما تحمیل کرده است. ما که قبلاً نه به این صورت سالن داشتیم، نه تریبون و نه بلندگو. همه اینها از غرب آمده است. حتی کلمه سمینار، سالن و تریبون را هم غرب به ما تحمیل کرده است. تشکیل این سبک جلسات را هم آنها به ما تحمیل کرده اند. شما نمی توانید بگویید من زیر بار نمی روم. در شعار ممکن است بگویید زیر بار نمی رویم، ولی در عمل همه زیر بار رفته ایم و خواهیم رفت.
یک مقداری ضرورت تحولات اجتماعی است. آن کشوری که مرکز علم و دانش، دانشگاه و مراکز تحقیقاتی است، به طور طبیعی بخشی از فرهنگ خود را صادر و به ما تحمیل می کند. وقتی دانشجویان خودمان را به خارج اعزام می کنیم تا در دانشگاه خارج از کشور تخصص پیدا کنند، آنها وارد محیطی می شوند که دارای پیشرفت های علمی است؛ کم و بیش تحت تأثیر فرهنگ آنجا قرار خواهند گرفت. اگر مراکز علمی جهان در کشور ما هم بود، بی تردید افرادی که برای تحصیل علم به این کشور می آمدند؛ تحت تأثیر فرهنگ اجتماعی ما قرار می گرفتند. الان بسیاری از مسائل حکومتی، حقوقی و سیاسی ما تحت تأثیر غرب است. همین پارلمان، دولت، رأی اعتماد، استیضاح، آیین نامه داخلی مجلس و بخش بزرگی از قانون اساسی، همه و همه تحت تأثیر فرهنگ سیاسی و حقوقی غرب است، و الّا در فرهنگ ما نه پارلمان بود، نه هیئت وزیران و نه رأی اعتماد. فرهنگ غرب است که همه اینها را به تدریج به ما تحمیل کرده است.
تعامل فرهنگی
بنابراین اصل بر این است که کشور یا ملتی که دارای تفوق علمی و تکنولوژیک است، خود به خود یک نوع تفوق فرهنگی هم خواهد داشت. به هر حال ما نمی توانیم رادیو، تلویزیون، دوربین، صنعت، سیاست و حقوق را از غرب بگیریم، ولی نحوه استفاده اصطلاحات و تعبیرات را از آنها نگیریم. وقتی علم و تکنولوژی را از آنها می گیریم، خود به خود بسیاری از تعبیرات، اصطلاحات و حتی بسیاری از رفتارها را به ناچار از آنها اقتباس می کنیم و این اقتباس به طور طبیعی انجام می شود. البته در بسیاری از موارد هم بد نیست، بلااشکال و حتی مفید است. باید در اینجا در حدّ ضرورت از آنچه باید اجتناب شود، اجتناب کرد، والا تحریم های بیجا صحیح نیست. ما نمی توانیم از دنیا جدا باشیم. ما نمی توانیم تأثیر و تأثر دنیای امروز را منکر شویم. حتی اگر دروازه های کشور را ببندیم، حتی اگر هیچ فرد خارجی را به کشور راه ندهیم، امواج از ما اجازه نمی گیرند و وارد می شوند و مردم ضرورتاً یا عادتاً و یا به هر دلیل دیگر رادیو را روشن می کنند و صدای مورد علاقه خود را گوش می دهند و منتظر اجازه ما و شما نمی مانند. حتی آن کشورهایی که رادیوی یک موج و دو موج درست کردند، نتوانستند دوام بیاورند. این دیوارها در آنجا هم فرو ریخت. این نوع دیوارها نمی تواند مقاومت کند. تاکنون امواج رادیویی از ما اجازه نمی گرفتند؛ از این به بعد کم کم امواج تلویزیونی هم از ما اجازه نمی خواهند و بدون اِذن وارد می شوند. یک زمانی آنتن رادیو که نیاز به آنتن پشت بامی داشت، ممنوع بود. یک زمانی تلویزیون ممنوع بود و مردم مسلمان و متشرع و مذهبی از آن پرهیز می کردند، اما اینها همه فرو ریخت. حتی اگر انقلاب اسلامی هم اتفاق نمی افتاد، باز هم این دیوارها فرو می ریخت. نمی توان در برابر موج عظیم و بنیان کن علمی و صنعتی ایستاد. این شدنی نیست. کما اینکه در طول این دو قرن شدنی نبود. در این چند قرن نتوانستیم متأثر نباشیم. شاید این خاصیت قدرت است، یعنی قدرت علمی و تکنولوژی.این اختلاط و امتزاج و نزدیکی ملت ها کار را مقداری سخت تر کرده است. در گذشته با رفت و آمد افراد، آداب و رسوم و سنن هر یک به صورت بسیار محدود به دیگری منتقل می شد؛ اما امروز ماهواره، امواج رادیویی و تلویزیونی کار را بسیار ساده کرده است. اگر کسی بگوید اسلام به ما دستور داده است تا در برابر فرهنگ بیگانه، اصلاً متأثر نباشیم و هیچ چیز از آنها یاد نگیریم و اقتباس و جذب نکنیم و اساساً دارای جاذبه و هاضمه ای نباشیم، این سخن نه صحیح است و نه عملی. اصل جذب و اقتباس و یادگیری نه تنها بد نیست که مطلوب است؛ منتهی مسئله گزینش و انتخاب یک اصل مسلّم اسلامی است، نه تنها در برابر فرهنگ بیگانه، بلکه حتی در برابر سخن دوست هم یک وظیفه است: «الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» (3) یعنی دستور اسلام همواره گزینش بهترین هاست.
اصل جذب و دفع در عرصه فرهنگ
البته برخی از علما و متفکران ما برای حفظ فرهنگ اسلامی دنبال این طرح بودند که مسلمان ها را داخل یک قلعه بسته ببرند. دور مردم یک دیوار بلند بکشند و بگویند مدرسه ممنوع، دبیرستان ممنوع، دانشگاه ممنوع، رادیو ممنوع، تلویزیون ممنوع، قاشق و چنگال ممنوع، کت و شلوار حرام و... اینکه این فکر درست بود یا غلط؟ اسلامی بود یا نه؟ بحث دیگری است؛ اما به هر حال در عمل این طرح شکست خورد و ناموفق بود. البته اساس فکر هم ناصحیح و غیراسلامی بود. اساساً در صدر اسلام چنین تفکراتی نبوده است. بسیاری از احکامی که در اسلام داریم، احکام امضایی است، یعنی احکامی که قبلاً در میان مردم رایج بوده و اسلام آنها را امضا کرده است. تجارتی که ما در فقه اسلام داریم، بسیاری از مسائل اجتماعی که در اسلام داریم، همه آنها که متن وحی نیست. قسمت اعظم آنها توسط وحی امضا شده و وحی اجازه عمل داده است. البته اسلام بخشی از آنها را اصلاح و یا اضافه و کم کرده است.این مسئله به همان نکته برمی گردد که جاذبه اسلام بسیار قوی بوده است. هر ملتی که جاذبه اش قوی نباشد، خیلی چیزها به او تحمیل خواهد شد. اگر جاذبه درست باشد، توأم با شامّه، باصره و ذائقه درست، آن وقت می توان آنچه لازم است گرفت و آنچه لازم نیست، طرد کرد. هر آنچه که نیاز به اصلاح دارد، می توان اصلاح نمود. هرجا هم که عین آن برنامه لازم است، می توان عیناً آن را اجرا کرد. اما اگر بگوییم ما در برابر هر تحولی مقاومت می کنیم و دیواری دور خود می کشیم و به کسی کاری نداریم، این فکر عملی نیست و در نهایت، این دیوار فرو می ریزد و آنگاه بد و خوب به ما تحمیل می شود. البته در عمل شدنی هم نیست، دلیل آن هم تاریخ است. دلیل روشن آن، تاریخ گذشته ی خود ایران است.
بنابراین از یک طرف باید در برابر فرهنگ بیگانه، جاذبه درستی داشته باشیم. یعنی باید بتوانیم بخش هایی از فرهنگ بیگانه را که مفید و یا ضروری و لازم است و با اصول ما منافات ندارد، جذب و منتقل کنیم. اسلام به ما توصیه می کند از تجربه و دانش دیگران بهره برداری و استفاده کنیم. فرهنگ خوب دیگران را باید جذب و اقتباس کنیم. بسیاری از کارهایی که امروز جزو فرهنگ ما شده، از فرهنگ بیگانه آمده است و هیچ اشکالی هم ندارد. یک زمانی، حتی در برابر تریبون هم مقاومت می کردیم و می گفتیم حتماً باید منبر باشد، اما کم کم تریبون به ما تحمیل شد و قبول کردیم. اصلاً مقاومت درست نبود. چه لزومی دارد ما در برابر فرهنگ غریبه، آنجایی که با اصول ما منافات ندارد، ایستادگی کنیم؟ چرا از نکات مثبت آن استفاده نکنیم؟ مگر بخشی از قانون اساسی ما که امام آن را امضا کرد، رهبر معظم انقلاب آن را امضا کرد، از غرب اقتباس نشده است؟ بخش بزرگی از سیستم حکومتی ما از فرهنگ غرب اقتباس شده است: وزارتخانه ها، نحوه اداره آنها، وزیر، معاون وزیر، مدیرکل و همه اینها اقتباس از غرب است. پادگان سپاه با یک پادگان ارتش هیچ فرقی ندارد. اسلحه، آموزش، لباس، رژه، کلاس درس، مواد آموزشی و... همه آنها مثل ارتش است. بسیاری از برنامه های ارتش هم اقتباس از غرب است.
آیا ما به طور مطلق در برابر فرهنگ غریبه باید بایستیم و مقاومت کنیم؟ آیا این طرز تفکر اساساً اسلامی است؟ اسلام به ما گفته است که مقاومت کنیم؟! یا به عکس، به ما گفته است که از فرهنگ، هنر، دانش و علم دیگران استفاده کنید؟ مرحوم شهید مطهری می فرمود در بعضی امور مرزبندی مفهوم ندارد و غلط است. دین، علم، هنر و فن مرز نمی شناسند. اساساً این امور مرز ندارند. اینها طبعاً بین المللی هستند. اگر مرزی برای آنها درست کنیم، کار نادرستی است. مرز تصنعی دوام نخواهد داشت. این گونه تحرکات، حرکت قَسری و غیرطبیعی است و ادامه نخواهد داشت. پس ما می توانیم از فرهنگ غیرخودی استفاده کنیم و قوه جاذبه داشته باشیم. در برابر آنچه برای ما مفید نیست و یا خطرناک است و به عنوان فرهنگ ناسالم است و نمی تواند باعث رشد و توسعه و اعتلا و تعالی ما باشد، بایستیم و مقابله کنیم. البته باید با فرهنگ ناسالم چه از داخل باشد و چه از خارج، مقابله کرد.
عقبگرد فرهنگی
متأسفانه آن نقطه انحرافی که در یک مقطع از تاریخ اسلام اتفاق افتاد، این بود که اندیشمندان و دانشمندان اسلامی به جای آزادی و اجازه در جذب فرهنگ های مفید بیگانه و تصحیح و تکمیل آن و طرد آنچه مورد نیاز نبود و یا مضر بود؛ یک نوع فرمان مقابله و ایستادگی غیرمنطقی و حساب ناشده در برابر فرهنگ های رقیب، بیگانه و غیرخودی صادر کردند؛ که این فرمان اجرا نشد و عملی هم نبود. متأسفانه غرب هم متقابلاً همین اشتباه را در شرایط کنونی تکرار می کند و در برابر فرهنگ غیرغربی مخصوصاً اسلامی مقاومت می کند. بی تردید این تفکر غرب هم تفکر غلطی است و عملی نخواهد بود. غرب به ویژه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به شدت با ترس، هراس و دستپاچگی در برابر فرهنگ اسلام ایستاده است و با تبلیغات مسموم، تهمت و افترا می خواهد در برابر آن مقاومت کند.ریشه ی بسیاری از بحث هایی که امروز به عنوان بحث های سیاسی مطرح است، در بحث های فرهنگی است. مشکل ما هم با غرب به ویژه امریکا قبل از آنکه سیاسی باشد، فرهنگی است. مشکل غرب با اسلام قبل از اینکه سیاسی باشد، فرهنگی است. اساس وظیفه ما هم مبارزه فرهنگی است. جنگ فرهنگ ها همیشه در تاریخ بوده و همواره تقابل و برخورد بوده و در عمل هم گاهی این فرهنگ و گاهی آن فرهنگ پیروز می شده است. متأسفانه غرب برای ترویج فرهنگ خود دارای ابزار بیشتری است، البته معنی این برتری آن نیست که وظیفه از گردن ما ساقط شده، بلکه به عکس، رسالت ما سنگین تر شده است. حتی غرب امروز از ابزارهای سیاسی هم برای منافع فرهنگی استفاده می کند. سازمان ملل متحد و شورای امنیت، همه ابزارهای سیاسی هستند که در بسیاری از موارد برای مقاصد فرهنگی استفاده می شوند. تنها مسئله سلمان رشدی نیست. بسیاری از مسائلی که به عنوان حقوق بشر، تروریسم، دموکراسی و امثال اینها علیه کشورهای اسلامی مطرح می شوند، حتی مجازات هایی از قبیل حصر اقتصادی، انزوای سیاسی و ایجاد محدودیت های تکنولوژیک هم وقتی ریشه یابی شوند، به مسئله تقابل فرهنگی برمی گردد.
غرب دارای سعه صدر نیست و فرهنگ غریبه را تحمل نمی کند. فرهنگ مارکسیسم را تحمل نکرد، البته فرهنگ مارکسیسم ماندنی نبود، حتی اگر غرب هم آن را تحمل می کرد. فرهنگی که با طبیعت و خواست بشر منطبق نباشد، ماندگار نخواهد بود. در اینجا لازم است به این نکته اشاره کنم که اسلامی که توسط متحجران معرفی می شود، یعنی اسلامی که دین زندگی و حل معضلات جامعه و حکومت نیست، آن اسلام هم ماندگار نخواهد بود. هر فرهنگی که با خواست منطقی بشر منطبق نباشد، جاودان نخواهد بود. البته این خواست بشر به مفهوم نیازهای طبیعی و منطقی است که خداوند در بشر قرار داده است. این خواست ها توسط خود بشر به وجود نیامده، بلکه از طبیعت انسان برخاسته است؛ ناشی از ساختار روح و جسم انسان و ساختار خلقت خداوند است. هر دین، آیین و فرهنگی که به خواست طبیعی انسان ها پاسخگو نباشد، نمی ماند؛ البته خواست طبیعی و نه خواست مصنوعی. ممکن است گاهی یک خواست مصنوعی به وجود آید، در واقع نیاز تحمیلی که با خواست طبیعی انسان منطبق نباشد که به طور طبیعی همیشگی نخواهد بود و با رفع آن فشار مصنوعی، آن خواست هم از بین خواهد رفت.
اسلام، آیین زندگی
اسلام، دین زندگی است. پیامبر فرمود: «بعثت علی الشریعة السمحة السهلة» (4). اصولاً چرا اسلام این قدر طرفدار و پیرو پیدا کرد؟ چون پیامبر در کنار سعادت آخرت، دنیای مردم را هم آباد کرد. به تعبیر امیرالمؤمنین: «انّ الله بعث محمدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نذیراً للعالمین و امیناً علی التنزیل و أنتم معشر العرب علی شرّ دین و فی شرّ دار منیخون بین حجارة خشن و حیات صمّ تشربون الکدر و تأکلون الجشب و تسفکون دماءکم و تقطعون ارحامکم الاصنام فیکم منصوبة و الآثام بکم معصوبة» (5)، خداوند پیامبر را به رسالت مبعوث ساخت، در حالی که شما عرب ها بدترین آیین را داشتید و در بدترین سرزمین ها زندگی می کردید. در میان سنگ های خشن و مارهای خطرناک و آب های آلوده و غذاهای ناگوار؛ خون یکدیگر را می ریختید و پیوند خویشاوندی را قطع می کردید. بت پرست بودید و گناهان سراسر زندگی شما را فراگرفته بود. یعنی پیامبر آمد و دین بحق را آورد تا هم آیین و افکار غلط را از بین ببرد و هم زندگی سخت و ناپسند شما را درست کند. یعنی اسلام هر دو را حل کرد: هم راه سعادت را به شما نشان داد و تفکر و اعتقادات شما را اصلاح کرد و هم زندگی شما را راحت و توأم با رفاه نمود.اگر زندگی مسلمانان را در زمان پیامبر با زندگی جاهلی آنان قبل از اسلام مقایسه کنیم، می بینیم در زمان پیامبر هم دنیای بهتری و هم آیین و سنن و اخلاق بهتری داشتند. اسلام دین زندگی است. اسلام دین دنیای بهتر و آخرت بهتر است، نه دنیای خراب و آخرت آباد؛ آن چنان که برخی از افراد بی اطلاع تبلیغ می کنند. اسلام با این ویژگی به میدان فرهنگ های دیگر آمد. آن فرهنگی می ماند که فرهنگ زندگی است. حضرت امام (ره) به بعضی از فضلا و علما که نسبت به احکام اسلام برداشت ناصحیح داشتند، با تأکید فرمودند که اسلام با تمدن جدید مخالف نیست. امام خطاب به یکی از فضلای حوزه علمیه قم می فرماید:
«اینجانب لازم است از برداشت جنابعالی از اخبار و احکام اظهار تأسف کنم. بنابر نوشته جنابعالی، زکات تنها برای مصارف فقرا و سایر اموری است که ذکر آن رفته و اکنون که مصارف به صدها مقابل آن رسیده است، راهی نیست و «رهان» در سبق و «رمایه» مختص است به تیر و کمان و اسب دوانی و امثال آن که در جنگ های سابق به کار گرفته می شده و امروز هم تنها در همان موارد است؛ و انفال که بر شیعیان تحلیل شده است، امروز هم شیعیان می توانند بدون هیچ مانعی با ماشین های کذایی جنگل ها را از بین ببرند و آنچه باعث حفظ و سلامت محیط زیست است، نابود کنند و جان میلیون ها انسان را به خطر بیندازند و هیچ کسی هم حق نداشته باشد مانع آنها باشد. منازل و مساجدی که در خیابان کشی ها برای حل معضل ترافیک و حفظ جان هزاران نفر مورد احتیاج است، نباید تخریب گردد و امثال آن؛ و بالجمله آن گونه که جنابعالی از اخبار و روایات برداشت دارید، تمدن جدید به کلی باید از بین برود و مردم کوخ نشین بوده و یا برای همیشه در صحراها زندگی نمایند.» (6)
روح کلام امام این است که مگر می شود ما به اسم اسلام، تمدن، زندگی و نظم جامعه را به هم بریزیم. یعنی اسلام دین حکومت، دین زندگی و دین سیاست است. پس اگر شما دیدید کسی به نام اسلام می خواهد کل نظامات را به هم بریزد، باید نسبت به او تجدیدنظر کنید که او احکام اسلام را درست نفهمیده است و استنباط ناصحیح و غلط از اسلام دارد.
اصل زمان و مکان
تعبیر بسیار مهم حضرت امام که در واقع یکی از مهم ترین یادگارهای امام راحل است و هنوز هم کسی جرئت نکرده آن را درست توضیح دهد، مسئله «اصل زمان و مکان» در اجتهاد است که امام آن را مطرح فرمود که هیچ فقیهی در قرون اخیر با این وسعت و صراحت آن را مطرح نکرده است. در واقع حیاتِ اسلام به اجتهاد است و پویایی و حیاتِ اجتهاد نیز به اصل زمان و مکان است. اگر تاریخ اسلام را ورق بزنیم، موارد فراوانی در این زمینه مشاهده می کنیم. برای مثال پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) زکات را در نُه چیز اعلام فرمود، اما امیرالمؤمنین (علیه السلام) در دوران حکومت خود موارد جدیدی را به آنها افزود. مثلاً برای اسب، زکات معین فرمود: «وضع امیرالمؤمنین (علیه السلام) علی الخیل العتاق الراعیه فی کل فرس فی کل عام دینارین و جعل علی البرازین دیناراً» (7). پس در حالی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از اسب زکاتی نگرفت، امیرالمؤمنین (علیه السلام) در دوران حکومت خود لازم دید که از اسب هم زکات گرفته شود. در واقع طبق یک نظر، زکات بر خیلی چیزها بوده است، اما پیامبر در دوران حکومت خود به غیر از نُه چیز، بقیه موارد را عفو کرده بود. یعنی این عفو دائم و همیشگی نیست و مربوط به دوران حکومت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده است. امام صادق (علیه السلام) می فرماید: « فرض الله عزوجل الزکاة مع الصلاة فی الاموال و سنّها رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فی تسعة اشیاء و عفا عما سواهن: فی الذهب و الفضة و الابل و البقر و الغنم و الحنطة و الشعیر و التمر و الزبیب و عفا عما سوی ذلک» (8). البته عمل امیرالمؤمنین (علیه السلام) نشان می دهد مقصود از این عفو دائمی و همیشگی نیست و مربوط به دوران خاص است.از مسئله زکات استفاده می کنیم که برخی از امور شرعی مرتبط به شرایط زمان و مکان است که در اجتهاد باید به این مسئله توجه شود. البته هر کسی نمی تواند اجتهاد کند. اجتهاد با در نظر گرفتن زمان و مکان مربوط به رده بالای مجتهدین مانند امام (ره) و امثال ایشان و مراجع و علمای بزرگ است. حیات و نشاط و شور مذهب شیعه نیز به دلیل اجتهاد مستمر است. اگر اجتهاد را از شیعه بگیرید، چیزی باقی نمی ماند. بدیهی است اسلامِ غیرپویا و غیرمتحرک بعد از 14 قرن نمی تواند ادامه حیات بدهد. اسلام با اجتهاد خود همیشه نو و زنده مانده و توانسته است در همه زمان ها و شرایط مختلف، حلّال همه مشکلات باشد.
اگر اجتهاد پویا نباشد، بسیاری از دستورات و سنن پیامبر در شرایط فعلی غیرقابل اجرا و یا غیرمفید خواهد بود. برای مثال همین بحث «سبق» و «رمایه» که به کلام حضرت امام (ره) اشاره شد، مربوط به مسابقه اسب دوانی و تیراندازی است. اسلام برد و باخت را تحریم کرده، ولی در مسابقه اسب دوانی و مسابقه تیراندازی آن را استثنا کرده است. اگر بخواهیم به الفاظ و اعمال زمان پیامبر جمود کنیم، پس این سنت پیامبر که برای جهاد و تقویت نیروهای مسلح امت اسلامی بوده است، در زمان ما بی خاصیت خواهد بود؛ در حالی که این سنت پیامبر باید در همه زمان ها همان آثار و خواص زمان پیامبر را در جامعه داشته باشد. یعنی هدف اصلی رسیدن به آیه شریفه: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ» (9) است. هدف اسلام آن است که مسلمانان در همه زمان ها حداکثر قدرت و نیرومندی را داشته باشند. در واقع اسب دوانی و تیراندازی شکل اجرایی این آیه شریفه است. یعنی اسلام برای «سبق» و «رمایه» اصالت قائل نیست، بلکه برای قدرت مسلمانان اصالت قائل است. اجتهاد و تفقّه در دین آن است که لبّ مسائل را بیابد و برای هر زمانی شکل اجرایی مناسب را پیشنهاد کند.
نمونه دیگر آن مسئله خضاب است که پیامبر اسلام بر خضاب محاسن مردان تأکید می نمود. در برخی روایات، علت خضاب زینت و ایجاد جاذبه لازم برای جنس مخالف ذکر شده و آمده است همان زینت هایی که مردان دوست دارند، متقابلاً زنان هم علاقه دارند. ولی برخی از روایات این تأکید را مرتبط با جهاد و قدرت مسلمانان می دانند و لذا وقتی خدمت امیرالمؤمنین (علیه السلام) عرض شد که چرا شما محاسنتان را خضاب نمی کنید؟ مگر پیامبر نفرموده که «غیرو الشیب» یعنی موی سفید را رنگ کنید، فرمود این دستور مربوط به صدر اسلام بوده است، چون در آن زمان تعداد مسلمانان کم بود و در میان سربازان اسلام پیرمرد زیاد بود و اگر دشمن با محاسن سفید مسلمانان مواجه می شد، روحیه اش قوی می شد، لذا پیامبر فرمود ریش ها را رنگ کنید تا دشمن به پیری شما پی نبرد. پس این تأکید مربوط به آن زمان است، ولی اکنون که تعداد مسلمانان افزایش یافته و در میان سربازان تعداد پیرمرد کم است، نیازی به اجرای این دستور نیست. پس آنچه اصالت دارد، رنگ کردن ریش نیست، بلکه جلوگیری از تقویت روحیه دشمن است و شکل آن در زمان های مختلف متفاوت خواهد بود.
این همان اجتهادی است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) و امام صادق (علیه السلام) به ما یاد داده اند. امام راحل (ره) به ما یاد داده است: یعنی اجتهاد در کنار اصل زمان و مکان که امام مطرح فرمود. پس اسلام دین زنده است. دینی است که با اجتهاد مستمر و با اصل زمان و مکان همواره حیات دارد و حیات بخش و نجات بخش است. اسلام به مفهومی که امام برای ما مطرح کرد، نه اسلام به آن مفهومی که متحجرین مطرح می کنند. اسلام زنده و حیات بخش می تواند جاذبه لازم را داشته باشد. اگر اسلام را به عنوان دین زندگی، فرهنگ متعالی و فراگیر معرفی کنیم که مردم احساس کنند در سایه اسلام، دنیا و زندگی شان بهتر می شود و توأم با سعادت، معنویت و شرافت، و آخرت آباد است؛ بی تردید این اسلام گسترش می یابد و همه جا را فرامی گیرد.
امروز پس از آنکه تفکرهای نوع شرقی در برابر غرب فروریخته است (چون با طبیعت انسان سازگار نبود)، غرب در برابر فرهنگ اسلام ایستادگی و مقاومت می کند و حاضر به تحمل آن نیست. این اشکالِ اصلی غرب، در مسائل فرهنگی است. اشکال غرب این است که یک فرهنگ جدید، یک فرهنگ غریبه را در برابر خودش تحمل نمی کند و با آن می جنگند. در بحث سلمان رشدی هم بحث حقوق یک شهروند غربی مطرح نبود. اساساً بحث یک فرد نبود. حتی بحث محتوای کتاب هم نبود که غرب بگوید خوب است و ما بگوییم بد است. جنگ، جنگ فرهنگی بود. آنها می گویند فرهنگ دموکراسی و آزادی به مفهومی که ما می گوییم باید ترویج و تثبیت شود و چون فرهنگ دینی شما آزادی را محدود می کند و دموکراسی را هم در چارچوب خاصی قرار می دهد، با تفکر ما سازگار نیست، پس در برابر اسلام می ایستیم. اگر سلمان رشدی هم فردا بمیرد، یا کشته شود، دعوا تمام نخواهد شد، بلکه دعوای ما در یک جای دیگر شروع می شود. بحث این نیست که در کشور ما آزادی تشکیل احزاب هست یا نیست، حقوق زنان به آن گونه ای که آنها می گویند هست یا نیست؛ بلکه دعوا و جنگ، جنگ دو فرهنگ است.
دو تحول مهم
خوشبختانه در مقطعی که قرار گرفته ایم، دو حادثه بسیار مهم اتفاق افتاده است. حادثه اول اینکه در برخی از کشورهای اسلامی و یا در برخی از کشورهای جهان سوم در طول دهه های گذشته، بسیاری فکر می کردند که در سایه سوسیالیسم می توانند مبارزه ای را در برابر استعمار و استثمار غرب شکل بدهند. در کشورهای عربی از مصر گرفته تا عراق و سوریه و بسیاری از کشورهای آفریقایی و همچنین در امریکای جنوبی- که متأسفانه هنوز هم آن تفکرات به عنوان حزب بعث و احزاب کمونیست و سوسیالیست کم و بیش وجود دارد، گرچه دیگر رنگ و بویی ندارند- راه نجات را در این گونه مکاتب می دانستند و فکر می کردند که سوسیالیسم مشکل گشا و نجات بخش آنهاست و در سایه آن می توانند با غرب و فرهنگ غرب و استعمار غرب مبارزه کنند. یا در بعضی از کشورها، مسئله ناسیونالیسم را مطرح می کردند. برای مثال جمال عبدالناصر، مرتب اتحادیه های عرب به وجود می آورد و قذافی هم بعد از او مدتی دنبال این کار بود و هرچند صباحی یک اتحادیه با چند کشور درست می کرد و بعد از مدتی هم به هم می خورد. بحث اتحاد عرب و بحث قومیت و نژاد بود که خوشبختانه اینها هم رنگ باختند و معلوم شد که اینها نمی توانند تز مناسبی برای نجات مردم باشند و برای نجات این کشورها در برابر تهاجم گسترده غرب، از ایسم های مختلف کاری ساخته نیست و تقریباً در این اواخر همه مأیوس شده اند.حادثه دوم، پیروزی انقلاب اسلامی در ایران بود. این پیروزی یک تحول بسیار عظیم و بزرگ بود. که برای اولین بار، پس از قرن ها اسلام حاکم شد. به تعبیر اسرائیلی ها در بحث های کنفرانس بین المللی دانشگاه تل آویو در سال 1984، حکومت اسلامی در کشورهای دیگر و در مقاطع دیگر بوده است، ولی برای اولین بار در انقلاب اسلامی ایران، حکومت فقه و فقهاء به ثمر رسید:
«آنچه امام خمینی (ره) در مباحثات اسلامی مطرح کرد، نوعی حکومت اسلامی نبود؛ قبل از او حکومت های بسیاری وجود داشتند که خود را از نظر قانونی، اسلامی می دانستند و حتی بعضی از آنها، مانند ایران بعد از انقلاب به عنوان جمهوری اسلامی معروف بودند. در اجرای قانون اسلامی، موضوعات جدیدی مطرح نشده بود، زیرا بنیادگرایان سنی مذهب در سراسر جهان اسلام، رأساً چنین خواسته ای را مطرح کرده بودند و علمای شیعه قبل از امام خمینی چنین درخواستی داشتند. امام خمینی با طرد نفوذ بیگانگان و تسلط قدرت های بزرگ، یک اعتراض سیاسی را که در همه جای دنیای اسلام متداول بود، تکرار کرد. آنچه در انقلاب، امام خمینی به اندیشه سیاسی اسلامی افزود، عبارت است از مفهوم ولایت فقیه یا حاکمیت فقاهت.» (10)
آنچه از حکومت اسلامی برای دشمن خطرناک تر است، حکومت فقه، فقها و حکومت عالمان اسلامی است. یعنی اولین بار بود که پس از قرن ها و پس از مجاهدت ها و تلاش های فراوان، حکومت اسلامی به معنای واقعی کلمه به ثمر نشست. این مسئله ای بود که دنیا را به وحشت انداخت، آن هم در یک مقطعی که دنیا تصور می کرد دوران اسلام و اساساً دوران دین سپری شده است. حاکمیت اسلام برای آنها وحشت آور و یادآور قدرت اسلام در قرون گذشته است. الان وقتی می گوییم ولایت فقیه، برایشان ترس آور و یادآور خلافت اسلامی گذشته است. مخصوصاً وقتی از وحدت جهان اسلام و امت واحده اسلامی سخن به میان می آید، از این کلمات بسیار متوحش می شوند.
تقویت ناتو در پوشش خطر اسلام
بنابراین پیروزی انقلاب اسلامی یک نوید و یک امید بود و یأس از ایسم ها هم، یک زمینه بسیار خوب برای پذیرش انقلاب به وجود آورد. اما در کنار این زمینه مناسب، باید بدانیم ما در برابر یک فرهنگ قوی مهاجم با همه ابزار مدرنْ به نام فرهنگ غرب قرار دادیم. گرچه برخی از ادعاهای غرب نسبت به خطر اسلام برای منافع آنها عاری از حقیقت است، ولی واقعاً از اسلام به عنوان یک فرهنگ عظیم و بزرگ و قوی و نجاتگر و بیدارگر در وحشت اند. البته اینکه می گویند بعد از جنگ سرد، ناتو را به دلیل بنیادگرایی اسلامی حفظ کرده ایم، این ادعا دروغ و خلاف واقعیت است. آنها تا زمانی که موشک های بالستیک شوروی وجود دارد، ناچارند ناتو را حفظ کنند. هنوز اعتماد کافی به شوروی، اوکراین و سایر کشورهای مشترک المنافع که صاحب موشک هایی با کلاهک های اتمی هستند، ندارند. بنابراین ناتو را برای آنها نگه داشته اند، ولی برای خام کردن دیگران و عدم تحریک شوروی می گویند شوروی دیگر برای ما خطر نیست و مسئله بنیادگرایی اسلامی را برای حفظ و تقویت ناتو بهانه قرار داده اند. در پشت پرده، نگرانی های فراوانی بیش از مسئله بنیادگرایی دارند، ولی اصل ترس و وحشت از قدرت اسلام یک واقعیت است.رسالت مسئولین فرهنگی کشور
در مقطع فعلی، رسالت سنگینی بر دوش همه ماست. از یک طرف هر آنچه در فرهنگ دیگران ارزشمند و مفید است، باید جذب و به داخل منتقل کنیم، یعنی سفرای فرهنگی ما فکر نکنند وظیفه آنها فقط صدور انقلاب است. البته همه فرهنگ ها دنبال صدور فرهنگ خود هستند، منتهی ما حرف می زنیم و شعار می دهیم، ولی دیگران عمل می کنند. غرب هم دنبال صدور انقلاب خود است. هیچ ملت صاحب فرهنگی را نمی یابید که دنبال صدور فرهنگ و تفکر خود نباشد. همه در پی صدور هستند و هر کس هم که منکر آن باشد، دروغ گفته است. منتهی ما در این زمینه بیش از حد لزوم حرف می زنیم و مرتب اعلام می کنیم، ولی دیگران کمتر حرف می زنند و حتی گاهی هم شعار مخالف آن را می دهند و می گویند معتقد به آزادی و انتخاب مردم هستند، ولی در عمل با سرعت زیاد می تازند.بنابراین در بحث صدور انقلاب و فرهنگ، همه ملت ها و از جمله ما دنبال صدور انقلاب هستیم، ولی ما باید در کنار این وظیفه مهم، بخش های مثبت و ارزشمند فرهنگ های دیگر را نیز جذب و منتقل کنیم. این یک رسالت دینی و ملی ماست. علم، هنر، آداب و رسوم خوب و همه نکات مثبت را باید اقتباس و جذب کنیم و هر آنچه با معیارها، آرمان ها و اصول اسلام منافات ندارد و برای مردم مفید است، به کار گیریم. از طرف دیگر، دنیای امروز نسبت به حکومت اسلامی اطلاعات زیادی ندارد. بسیاری از مسائل برای افکار عمومی مفهوم نیست و وظیفه تبیین و تشریح آن به عهده شماست. البته باید اصول فرهنگ اسلام و انقلاب را تشریح کنیم و خیلی وارد فروع و مسائل جزئی نشویم. فروع قابل تغییر است و کم و زیاد می شود، اما اصول ثابت و ماندگار است و باید به آنها بپردازیم. به هر حال این رسالت سنگین به دوش شما به عنوان سفرای انقلاب اسلامی است.
کمترین وظیفه ای که بر دوش همه ماست اینکه لااقل برخی از تهمت ها و تحریف ها نسبت به انقلاب اسلامی را بزداییم. فرهنگ ایران اسلامی را به دنیا و علاقه مندان، معرفی، تبیین و تشریح کنیم. این یک رسالت بزرگ دینی و اسلامی ماست. باید پرده تهمت ها و افتراها را که بر روی چهره منور اسلام آویخته اند، کنار بزنیم. اگر اسلام را به آن مفهوم واقعی و درست به دنیا عرضه کنیم، نیاز به تبلیغ بیشتری نیست.
البته در برخی از موارد، ظاهر فعالیت های ما ممکن است با مقررات بین المللی یا حتی در دنیای سیاست با قواعد بازی منطبق نباشد، در این گونه موارد احتیاج به توضیح بیشتری است. یکی از اشکالاتی که غرب به ما دارد، این است که می گوید بسیاری از برنامه ها و تصمیمات ما فراملی است. اساساً هرچه به نام دفاع از فرهنگ اسلام می گوییم، قاعدتاً می شود فراملی. بسیاری از احکام اجتماعی اسلامی مانند دفاع، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، در بسیاری از موارد محدود به ایران نیست و معمولاً مربوط به همه مسلمانان است. این یکی از اشکالات آنهاست. یکی از فشارها به ما این است که می گویند ایران چه حقی دارد که برای کشورهای دیگر و ملت های دیگر نسخه بپیچد. البته خودشان برای همه نسخه می پیچند، ولی آنها زبان و بیان مناسب تری در این زمینه دارند و به گونه ای سخن می گویند که آن اشکالات حقوقی که برای ما مطرح می کنند، بر خودشان وارد نباشد. ما مسائل را رُک و صریح می گوییم و گاهی بی جهت به استقبال اشکالات می رویم؛ ولی آنها با بسته بندی مناسب تر عرضه می کنند.
راجع به سلمان رشدی هم این اشکال از دیدگاه آنها وجود دارد که چرا نسبت به یک فرد که تبعه یک کشور دیگر است، حکمی صادر شده است. از دید آنها این دستور پذیرفتنی و قابل قبول نیست. البته پاسخ ما این است که فتوا، یک نظریه فقهی است و مخصوص حضرت امام نیست. همه فقها، علما و دانشمندان اسلامی اعم از سنی و شیعه این فتوا را نسبت به فرد مرتد و کسی که نسبت به پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) سبّ کرده و سابّ النبی محسوب می شود، دارند. ما که به عنوان دولت دستور کشتن این فرد را نداده ایم تا شما بگویید این خلاف مقررات بین المللی است؛ بلکه ما می گوییم این وظیفه مسلمانان است. این وظیفه را هم خداوند تعیین کرده و مخصوص ایران هم نیست، بلکه همه دانشمندان اسلامی این فتوا را بیان کرده اند. بنابراین فتوا اختصاص به حضرت امام ندارد و این نظریه، فتوای همه علماست. اصلاً معنای فتوا این است که این حکم، دستور الهی است نه دستور عالم و مرجع و رهبر. مُجری فتوا هم همه مسلمانان هستند که وظیفه شرعی آنهاست که اگر قدرت دارند، اجرا کنند. ما هم به عنوان دولت ایران لشکری نفرستادیم که بگوییم می خواهیم شهری را فتح کنیم یا فردی را دستگیر و یا اعدام کنیم.
سلطه صهیونیسم بر منطقه
نظیر این اشکال در مباحث دیگر هم مطرح است. برای مثال در سیاست خارجی، بزرگ ترین اشکالی که به ما دارند، در مسئله فلسطین است. در اعلامیه سران هفت کشور (G7) صنعتی در توکیو، مهم ترین مسئله ای که راجع به ایران تأکید می شود، مسئله مخالفت ایران با روند به اصطلاح صلح خاورمیانه است. می گویند سال ها در منطقه خاورمیانه، آشوب، بلوا و ناهنجاری بوده و امروز شرایط برای استقرار صلح مساعد شده و همه با این صلح موافق اند و فقط یک کشور در دنیا با صلح مخالف است و آن جمهوری اسلامی ایران است! اساساً یک اشکال کلی به ما دارند و می گویند شما در ایران، برای لبنان، فلسطین، مصر، تونس، الجزایر و سایر کشورهای اسلامی فتوا صادر می کنید. یعنی آن اشکال حقوقی که در مسئله سلمان رشدی است، به صورتی دیگر در سایر مسائل مهم نیز از دید آنها وجود دارد. می گویند چرا شما برای همه دنیا نسخه می پیچید؟ به ویژه مسئله اسرائیل که برای آنها بسیار مهم است، چون می خواهند این مسئله را به صورتی حل کنند تا به اهداف دیرینه ای که سال ها به دنبال آن بودند، برسند. البته قبلاً هدف، استقرار اسرائیل بود، ولی الان دنبال این هدف نیستند و در واقع از این مرحله گذشته اند و بحث سلطه اسرائیل بر کل منطقه مطرح است. یعنی به بهانه مسئله صلح، دنبال این هدف هستند که اسرائیل تبدیل به بزرگ ترین کشور منطقه از لحاظ علمی، تکنولوژیکی شود و تبدیل به مرکز صادرات صنایع گردد و پول عرب ها را جذب کند. از همین حالا با کشورهای عربی در حال مذاکره هستند که چه پروژه هایی در کویت، در عربستان، در امارات، در مصر و در کشورهای دیگر در اختیار اسرائیلی ها قرار گیرد تا منطقه را جولانگاه خودشان کنند و یک سلطه علمی، نظامی و سیاسی، تکنولوژیکی بر کل منطقه پیدا کنند و به آن آرزویی که اسرائیل در پی آن بود، یعنی «من النیل الی الفرات»، در آینده ی نزدیک راحت تر و با یک شرایط سهل تری برسند.امروز غرب در پی سلطه صهیونیسم بر کل منطقه است. مانع اصلی را هم جمهوری اسلامی ایران می دانند و در فشار به ایران، امریکا و اروپا کاملاً مشترک هستند. در مسئله مبارزه با قدرت اسلامی، دیگران هم با امریکا و اروپا هم عقیده اند. اخیراً فعالیت روس ها را علیه بوسنی و هرزگووین دیدید دوستان قدیمی شوروی در کنفرانس غیرمتعهدها بیشتر از همه مخالفت می کردند. چینی ها هم مخالفت می کردند. در شورای امنیت، به همان اندازه که کشورهای غربی در مسئله بوسنی و هرزگووین مخالف با مسلمانان هستند، به همان اندازه یا بیشتر، روس ها و چینی ها هم مخالف هستند. یعنی هنگامی که بحث اسلام پیش می آید، چین و روس و هند و دیگران هم حساس اند. اروپا و امریکا هم حساس اند. چون اسلام تنها فرهنگی است که می تواند در برابر فرهنگ غرب مقابله کند و الان هم ایستادگی می کند و فرهنگ دیگری در جهان در برابر آنها نیست. به همان نسبت که دشمنی ها نسبت به اسلام شدید است، وظیفه ما هم برای دفاع سنگین تر است.
پی نوشت ها :
1. پنجمین گردهمایی سراسری مسئولین نمایندگی های فرهنگی خارج از کشور، مسئولین وزارت ارشاد و مسئولین فرهنگی سفارتخانه های ایران در خارج از کشور، فرهنگسرای نیاوران، تهران، مرداد 1372.
2. شیخ کلینی، اصول کافی، صحّحه و علّق علیه علی اکبر غفاری، بیروت: دارالتعارف، 1401ق، ج1، ص 30.
3. قرآن مجید، سوره زمر، آیه 18.
4. حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، بیروت: مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، 1413ق، ج1، ص 210.
5. نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه 26.
6. امام خمینی، صحیفه نور، ج21، ص 34.
7. وسائل الشیعه، ج4، ص 51.
8. همان، ص 34.
9. قرآن مجید، سوره انفال، آیه 60.
10. نگاه کنید به: تشیع، مقاومت و انقلاب: مجموعه مقالات کنفرانس بین المللی دانشگاه تل آویو، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، صص 11-12.
روحانی، حسن؛ (1388)، اندیشه های سیاسی اسلام (جلد سوم: مسائل فرهنگی و اجتماعی)، تهران، کمیل، چاپ سوم.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}